بابابزرگم به موهام نگاه کرد و گفت جای دستهای دخترم رو هنوز روش می بینم.موهام رو توی دستش گرفت و گریه کرد.

من اغلب شبها روی کاناپه ولو بودم و سرم روی پای مامان بود کتاب میخوندم؛ اینستا چک میکردم و مامان هم یا قرآن و کتاب میخوند یا تلویزیون میدید یا سرگرم گوشیش بود . بعد از مامان دیگه روی کاناپه نخوابیدم جز یک شب که از چهلم بابا اومدیم و سرم روی پای سعید بود خوابیده بودم. تا دستش رو برد لای موهام از خواب پریدم چون بوی مامان لحظه ای مشامم رو پر کرد.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

مستر آنلاین بسم الله الرحمن الرحیم یادداشت های یک راننده اسنپ معمولی ... هزینه زندگی و تحصیل در کانادا +شرایط بورسیه کانادا انجمن هنرهای نمایشی شهرستان اوز چاپ پرچم مشهد مُضحک مواد مهندسی تیوا صنایع چرم سی سی اللهم عجل لولیک الفرج بحق زینب کبری سلام الله علیها