یکی از دخترهای دبیرستان چهار روز بود غذا نخورده بود. از اسنپ فود پیتزا گرفتم و به خنده و شوخی بازی بازی بهش دادم خورد. آخرش گفت من همیشه خوشحال بودم که تک فرزندم اما امسال که با شما اشنا شدم فکر میکنم اگر یه خواهر داشتم حتما با من مثل شما مهربون بود و همیشه میشد روی کمک و حمایتش حساب کنم. بعد گفت خانوم میشه بعد کنکور با من دوست بمونید؟ اگر نباشید خیلی تو زندگیم جاتون خالیه.اشک از چشماش سُر خورد و سرش رو گذاشت رو شونه ام. زنگ تفریح بعد باز تو راه پله بغلم کرد سرش رو گذاشت رو شونه ام. کار داشتم اما احساس و نیازش رو درک کردم و ایستادم تا خودش با آرامش بره. برای بغل کردن آدمها با آرامش وقت بگذاریم؛ بغلهاتون شاه نشین باشه یه طوری بغل کنید که چهل تا ستون و چهل پنجره داشته باشه. باشکوه و خواستنی.
درباره این سایت